luna

lovely

luna

lovely

بی عفافی یک استاد...

                                          بسمه تعالی


سلام

شبتون بخیر

انشالله که خوب و سلامت باشید و زندگی به کامتون شیرین باشه

 

 

حالم خیلی بد...چشام سیاهی میره!

باورم نمیشه...

دارم از سر درد منفجر!سرم گیج میره!

چندتا سوال داره مخمو میخوره!

اینکه مگه هر یک از ما چندنفرو برای خودمون میخوایم؟

اصلا تعهد و تاهل یعنی چی؟

نمیدونم....واقعا چی بگم...

 

اینکه مگه عفت و حجاب فقط برای خانم ها و دختران؟

 

آخه یکی بیاد بگه ...مرد مومن تو که از خودت ناموس داری....دختر مردمو از ان خودت کردی...دیگه چرا بی ناموسی؟ چرا با دخترای دیگه میلاسی؟

آخه مگه گوسفند گرفتی؟

 

چرا چشمت باید دنیال دختر دیگه باشه!

آخه تو وقتی زن داری اصلا حرام که چشم تو چشم زن یا دختر مردم بشی!

چه برسه...!

 

من نمی فهمم معنای تعهدو تاهل یعنی چی واقعا!

 

اصلا نمی فهمم ما آدم ها چی از این دنیا می خوایم؟

آره؟

از لذت های دنیا چی می خوایم؟

اصلا لذت و خوشی دنیا چی هستو ما تو چی میبینیم؟

 

 

 

خدا هر لذتی رو که آفریده {حلالش رو قرار داده و در کنارش حرامش رو هم قرار داده!}

 

چرا ما لذت،لذت های حلال رو کم میشمریم وهمش حیوانی فکر میکنیم!آره؟

آخه مگه فرق ما انسان ها با حیوانات چیه؟

 

چرا فکر نمیکنیم که لذت فقط در کارهای حلال!

 

من میخوام بدونم اینکه تو یک دختر رو از برای خودت میکنی واز اون استفاده میکنی اون رو شریک خودت میدونی....اون رو همسر خودت میدونی...اون رو یارو همراهت میدونی!در هرلحظه...در غم و شادی هم شریکیید...با هم لذت میبرید...باهم دنیا رو میبینید....باهم همه چی رو تجربه میکنید....باهم یک زندگی متفاوت رو تجربه میکنید....نگران هم هستید....با هم میخندید....با هم می خوابید....با هم کار میکنید...با هم سختی میکشید....باهم گریه میکنید....با هم خوش هستید....با هم به آرزوهایتان میرسید.....باهم به سعادت وکمال میرسید....و یک عمر در آغوش هم بخواب میروید

 

کم کم تو میشی اون و اون میشه تو!

یا اصلا خیلی ساده فکر میکنیم  در حد یک زندگی عامیانه و معقول!نه خیلی عاشقانه وپر علاقه

 

آیا این کمه؟

واقعا کمه؟

دیگه چه لذتی بالاتر از این وجود داره؟

من که هیچ لذتی رو از این در دنیا بالاتر نمیدونم!

 

دیگه چی میخوایم از این دنیا؟

به غیر از یک وجب خاک برای کوچ...!مگه ما چقدر می خوایم عمر کنیم!

 

آیا

لذت و خوشبختی دنیا اینه که چشممون دنبال دخترو زنای مردم باشه؟و هر روز با یکی باشیمو لذت ببریم(گناه کنیم)؟

آره؟

 

آیا حیوانی زندگی کردن لذت بخش؟

آیا اینکه هر روز خانمت رو update کنی !این لذت؟

 

وای برما

 

نمیدونم چرا...یک لحظه شیطانی شدم:واین جمله روبر زبان آوردم...اینکه:"حالم از هرچی مرده بهم میخوره...!"

ولی بعدش به خودم اومدم....حالم خیلی بد شده بود ....نظاره گر صحنه بدی بودم...نه از یک فرد عادی....بلکه از یک استاد و تحصیل کرده ی این مملکت!اگه از یک فرد عادی یا در خیابان میدیم اصلا اهمیتی نداشت!و چشمامو روی هم میگذاشتم!ولی....

 

با این وجود سعی میکردم بر خودم مسلط باشم....چون تو اون لحظه هزاران فکر شیطانی از ذهنم عبور میکرد...و حالمو بدتر میکرد....و بعد لعنت بر شیطان گفتم و سعی کردم خودمو آروم کنم،وبعد به خودم گفتم:"خوب همه ی مردا که مثل هم نیستند...!"

 

با این وجود بازم آروم نمیشدم....

احساس خیلی بدی داشتم....و مدام خدا خدا میکردم.....

 

میدونم الان کنجکاوید بدونید چی شده!میگم ولی شاید برای بعضی هاتون خنده دار بیاد وبگین اینکه چیزی نیست!آره ..درسته...من روزانه با دختر هایی صحبت میکنم که گوهره ی وجودیشون رو فروختن،عفت خودشون رو با خاک یکسان کردند....وتباه شدن!ولی اینقدر برام مثل این جریان امشب هضمش سخت و سنگین نبود....

نمیدونم چطور باید بگم تا متوجه شید....

واقعا مغزم کار نمیکنه...

می ترسم چرتو پرت بنویسم براتون وفقط وقت ارزشمندتون روتلف کنم....ولی

سعی میکنم ...واضح بگم

 

 

خوب

 

چیزی نمیشه از کلاس اومدم!یک چیزی رو دیدم که حالم هرچقدر بد بود بدتر شد!

و واقعا خالی از لطف نیست که بیان کنم چون متاسفانه یکی از بارز ترین معظلات جامعه امروز!

 

نمیگن آخر زمان اومده؟راست میگن!

 

ماجرا از این قراره که من ساعت کلاسم رو بخاطر یک مسئله مهمی که پیش اومد مجبور شدم عوض کنم هرچقدر هم که استادمون رو خیلی دوست داشتم...چون یک خانم بسیار روشنفکری بود!

ولی حالا به دلایلی مجبورشدم و ساعت کلاسموجلوتر انداختم!

امروز اولین جلسه ای بود که سر کلاسش میرفتم!یک پسر خیلی جوان ولاغر اندام،که حدودا 25-26 بهش میخورد!یک رینگ هم در دست چپش بود!که گویای متاهل بودنش بود!

 

 

سر کلاس یکی از بچه ها  حسابی گیج میزد و حسابی هم اظهار فضل میکرد(البته طفلک دست خودش نبود)ولی با این وجود بچه ها حسابی میخندیدند...استاد هم که نیشش تا بنا گوشش باز...آخرین باری که یه چی گفت و بچه ها خندیدند(البته نه اینکه مسخره کنند)دختره گفت:خوب مگه بد حرف میزنم،استاد خودتون گفتین باید حرف بزنین خوب ناراحت میشم اینقدر بهم میخندین!بد استاد آرومش کرد و گفت نه خیلی خوبه و ...

 

کلاس که تموم شد رفتم پیش استاد و سوالی از اول کلاس کردم  چون هنو به روش کارش آشنا نبودم!

حالم داشت بهم میخورد...مردک چنان با جسارت تمام اجازه میداد بخودش که به چشمای بچه ها زل بزنه وبا راحتی تمام صحبت کنه!من واقعا خجالت میکشیدم و سرم رو انداخته بودم پایین ...اصلا از رو نمیرفت!

 

بعد در همین بین همون دختره اومد و به استاد گفت: (ی خورده  هم خودشو لوس میکرد) من خیلی بد حرف میزنم؟بعد استاد جواب داد:نه اصلا،اتفاقا برعکس...بعد دختره برداشت گفت:پس چرا بهم میخندین؟استاده گفت"برای اینکه خیلی نازی....! بهش نگاه کردو حالت چهرش یه خورده عوض شد...و بعد یک لبخند بهش زد ...من اینو که شنیدم دیگه نفهمیدم دختره چی گفت فقط میدونم سرم داشت گیج میرفت....گوشام حالت کری گرفته بود!فقط آخر شنیدم که استاد بهش گفت:بعدا باهم صحبت میکنیم...

همین!

 

اصلا باورم نمیشد!

توی راه پاهام شل شده بود....و سرم گیج میرفت....آرزو میکردم که یا تاکسی گیرم بیاد یا یکی بیاد دنبالم...

 

هیچی باورم نمیشد....

در آن واحد هزاران چیز جلوی چشمام میومد...

حلقه ی دست چپش

سمتش...ومقامی که دراون قرارداره(استاد)....الگو....

خانمش...

بی حیاییش...

....

وحالم بدتر میشد...

دلم خیلی برای خانمش میسوخت....خیلی

 

وقتی اومدم خونه...برای مامانم همه چیو تعریف کردم....مامانم سعی میکرد منو آروم کنه... میگفت:باور نکن اون ازدواج نکرده حلقه الکی دستش کرده تا دخترا بندش نشن!

من میگفتم : آخه اگه حلقه دستش کرده که دخترا آویزونش نشن پس چرا خودش آویزون میشه؟چرا بی حیایی میکنه؟اونم در ملا عام؟خوب بره گمشه بیرون هرکاری میخواد بکنه....

 

برفرض که مجرد..این به کنار... اصلابه من چه

 

آخه مگه اون هنرجو هایی که تو اون کلاسن چشم ندارن؟الگو نمیگیرن؟تاثیر نمیگیرن؟

 

ما میریم چیزی یادبگیریم یا بی عفافی  کنیم؟و بی عفافی رو یادبگیریم؟

او نچطور؟لابد اونم باید بی عفافی و بی حیایی روآموزش بده!

اون که استاد هست  باید خیلی حساب شده رفتار کنه مخصوصا در یک محیط بسته و پر از نامحرم!

حالا میخواد بره بیرون هرکاری دوست داره بکنه! به من چه ربطی داره؟من که به حریم خصوصی کسی دخالت نمیکنم!

 

نمیدونم چی بگم واقعا....

انشالله که خدا از سر تقصیرات همه ی ما بگذره!

وما رو آنی  وکمتر از آنی به خودمون وا مگذاره...

 

فقط تنها چیزی که میخوام بگم ...

اینکه...

 

بیایید از گوهره ی  وجودیمان محافظت کنیم،تا مبادا با کوچکترین کم خردی و بی توجهی ازدست برود!

 

ارزش وجودیمان بیش از آن گنجی است که به دنبالش هستیم!

 

 

التماس دعا

نظرات 4 + ارسال نظر
شایان دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

حق باتویه ولی تودیگه کی هستی بابا...!
ایول...
دمت گرم با اون طرز تفکر
همه اینطور فکر نمی کنن

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

خوب من کاملا با شما موافقم.البته منم قبلا خیلی تدریس میکردم و مجردم بودم ولی کسی نبود بهم بگه حلقه دستم کنم برای همین یک دختری منو قاپ زد قچ قچ
ببخشید میشه بگید چرا زمان کلاستونو عوض کردین و چه مشکلی پیش اومده؟و اینکه نوشتین هنراموزان یعنی کلاسی که میرین هنری؟
البته ببخشید اینقد فضولی میکنم...

سلام دوست عزیز
سپاسگذارم ازاینکه قسمتی از وقت ارزشمندتون رو در وب من سپری میکنید
وخوشحالم از اینکه ، عملا پیگیر برخی مطالب هستید
انشاءالله که با استعانت از پروردگاربه هرانچه که در دل دارید برسید.
خوب در جواب سوالاتتون باید بگم:
اولا:
حلقه دست کردن عفت وحیا به همراه نداره!یک امر درونی ست!
چه بسا مثل همین استاد فردی حلقه به دست داشته باشه ولی....
ولی از تعهد وتاهل وهمچنین حیا بویی نبرده باشه!
وبالعکس..!
آها یعنی شما ناراحت هستید که چرا یکی نبود که بهتون بگه حلقه دستتون کنید!؟(خنده)
و از اینکه دختری قاپ شمارو زده ناراحتید!؟
خوب مقصر خودتون هستید که گذاشتید دختری به قول خودتون قاپ شمارو بزنه!
چه بسا شما حلقه دستتون میکردین ولی ....بازم قاپتون رو میزدن!(خنده)
البته فکرکنم قاپتون جنس خاصی داشته یابسیارپرارزش بوده که زدن!(خنده)
....

خوب اینطور که پیداست شمامتاهل هستید
اول از همه،آرزو میکنم تاهل وتعهدتون رو نسبت به همسرتون هیچ گاه فراموش نکنید!
وحق نگهدار وپشتیبانتون باشه!
خوب من به این حس کنجکاوی شما پاسخ خواهم داد ودرآخرمیخوام شما به یک سوال من پاسخ دهید!
خوب دلیل تغییر تایم کلاسم:
دلایل بسیار و طولانی د اره!ولی من سرتون رو به درد نمیارم.وکوتاه میگم!
البته شاید هم کنسل بشه!
چون در تایم مناسب ومعقولی برای من قرار نداشت!وزمانی به این باور رسیدم که که این رو تجربه کردم!
به دلیل حفظ ارزش و مرتبه ای که در آن قرار دارم!همچنین تعهدی که دارم!
این ارزش هابرای من به مراتب از دانش اندوزی دارای ارجحیت وارزش بیشتری هستند!
......
و درادامه
من تمام متنی رو که نوشتم رو چندین بار خوندم ولی واژه "هنراموزان" رو ملاحظه نکردم!
...«هنرجو!»
منظور هنرجوی دوره های فراگیر کوتاه مدت هست!(کامپیوتر،زبان،برنامه نویسی،هنرهای تجسمی،ساز،نقاشی وووو....!)
کلاس های هنری هم میریم انشالله وقت بشه!
…..
خوب در پایان میرسیم به پرسش من!
سوالی که ازتون دارم:
اینکه چرا یکچنین سوالاتی رو پرسیدید؟مثلا،اینکه من چه کلاسی میرم یا مشکلم چیه برای شما(که...) چه فرقی میکنه؟یا اصلا چراباید اهمیت داشته باشه؟

البته ببخشید ها اینها سوالاتی بودند که ذهنم رو درگیر کردند وخواستم بپرسم!
وخدایی نکرده اصلا قصد جسارت هم ندارم!


شاد وموفق باشید
یاعلی

اتوسا کاشانی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

فائزه جون سلام خوبی به نظرم حرفات درسته عزیزم ولی متاسفانه جامعه ما اینجوری هست دیگه چی کار کنیم؟بعدش اون به اصطلاح استاد اصلا بویی از دانش واقعی نبرده شاید هم مادرت راست میگفت که اون مجرد هست البته تقصیر این جور دختر ها هم هست که خودشون رو عرضه میکنند ولی ما انسان هایی که گناه اهی رنگارنگ در زندگی انجام میدهیم امید وارم پند بگیریم از بیان شجاعانه و ساده حقیقت ممنونم ولی باید چشای اینجور مردا رو چش بند بست تا نتونند کاری کنند

R سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:36 ب.ظ http://ghamshekan.blogfa.com

کم کم تو میشی اون و اون میشه تو!

اینجاش خیلی قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد