زن جوان : یواش برو من می ترسم
مرد جوان : نه این جوری خیلی بهتره
زن جوان : خواهش میکنم من خیلی می ترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی که دوست دارم
زن جوان : دوست دارم ، حالا میشه یواشتر برونی
مرد جوان : مرا محکم بگیر
زن جوان : خوب ، حالا می شه یواش بری
مرد جوان : به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگزاری ، آخه نمی تونم راحت برونم اذیت می کنه
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
__________________
سلام . اما براستی که این یه داستانه . ار محبت مادر به فرزند قویتر وجود نداره . و چون میمون نزدیکترین به انسان است میمونی را همراه فرزندش داخل محوظه شیشه ای قرار میدهند و از زیر آنرا گرم می کنند فکر می کنید چه اتفاقی می افته . در نهایت وقتی گرما زیاد شد مادر کودکی را که در آغوش داشت به زیر خود گذاشت . از ویلاگ قشنگتون ممنونم .
سلام
خوبی؟
شناختی؟
دیگه خبر مارو نمیگیری
میگم حتما به فروم من و دوستام بیا
عضو شو و اگر دوست داری میتونم مدیرت کنم؟
موافق؟
خبرم کن
راستی
منو لینک میکنی؟ :-(
سلام این مطلبت واقعا چی بگم آخه ..................
ببین چقدر زنها خوبند که مردها جان فدا میکنند حالا تو نیمچه مرد روت میشه باز هم از خانمها بد بگویی