این زندگی...
بازی می دهدت سخت
تا آخرین لحظه ی بودن!
راه می روی، می ایستد
می ایستی، راه می رود
نمی روی، می آید
می روی، نمی آید
بازی می دهدت سخت
تا آخرین لحظه ی بودن!
خون را می چکاند
قطره
قطره
قطره
می کندت تمام
ذره ذره ذره،
در پی بازیهای بی پایان و
پی در پی
پی در پی
کاش می شد حتی لحظه ای
فراموشش کرد
نشست در گوشه ای و
آرام خاموشش کرد.
باز فردا از پی امروز
رنگ دیروز می زداید
و رنگها در حصار لحظه ها
لحظه های از دست رفته
رنگین می شوند....
انگار...