luna

lovely

luna

lovely

انار

انار

روزی روزگاری مردی بود که یک باغ پر از درخت انار داشت. او هر سال در فصل پاییز انارها را می‌چید، روی سینی‌های نقره‌ای قرار می‌داد و دم در خانه‌اش می‌گذاشت و روی کاغذی می‌نوشت: «لطفا یکی بردارید، مجانی است

مردم از آنجا رد می‌شدند، اما هیچ کس اناری برنمی‌داشت.

یک سال مرد به فکر چاره‌ای افتاد. او اناری در سینی دم در خانه‌اش نگذاشت و در عوض فقط یک تابلوی بزرگ زد که روی آن نوشته شده بود: «ما بهترین انارهای این سرزمین را داریم و گرانتر از هر جای دیگری می‌فروشیم

و آن زمان همه مردان و زنان با عجله برای خرید انار به خانه مرد شتافتند.