luna

lovely

luna

lovely

لحظه ای تامل لطفا...!

 بسمه تعالی

 

سلام به همه دوستان

 

خسته نباشید

 

داشتم به یک چیز جالب فکر می کردم که به یک نتیجه ی قابل ملاحظه ای رسیدم که کمتر کسی می رسه.

بنظرم ارزشش رو داره تا آخر مطلب بخونید

هرچند وقتتون رو بگیره.

 

 

اینکه چرا ما انسان ها تا وقتی یک چیزی رو( یک نعمتی رو... یک عزیزی رو) در اختیار داریم قدرشو نمی دونیم!؟

جالب نه؟

بین این ها من می خوام به یکیش اشاره کنم....و اون سلامتی هست....!

که ما انسان ها تا وقتی سالمیم اصلا قدر سلامتیمون رو نمی دونیم...

میدونم بعضی هاتون الان چی می خواین بگین، اینکه:

" ما هر روز بخاطر سلامتیمون خدا رو شکر میکنیم و این مگه کافی نیست؟"

میدونم،ولی اگه به شکر گذاری باشه منم هر روزخدارو به خاطر همه ی نعمت هایی که بهم عطا کرده شکر میکنم ولی این کافی نیست ... تا امروز اون چیزی رو که می خوام بگم با تمام وجودم درک نکردم....

 

 

اول اینکه اینجا دو دسته آدم هستند:

دسته ی اول :آدمایی هستن که غافلند خدا رو شکر کنن بخاطر الطافش.

دسته ی دوم:  آدمایی هستن که خدا رو به خاطر الطافش شکر می کنن ولی  درکی ندارن....

 

و این موضوعی که میخوام بگم برای هر دو دسته متفاوت چون متمایز ازیکدیگرهستند...

و دلیل منطقی تر اینکه ما میدونیم متقابلا خدا هرکس رو به اندازه ی درک و فهمش ازش انتظار داره

 

خوب اگه هنوز متوجه منظورم نشدید دنبال کنید:

 

ببینید دسته ی اول آدمایی هستن که به دلیل غفلت وبی توجهی یا نادانی شاکر پروردگارشون نیستند

 

وخداوند از اینکه اونها  فقط متوجه الطاف پرورگارشون وشاکر نعمت ها بشن خشنود میشه و کفایت میکنه.

و این دسته آدما تا زمانی که پروردگارشون رو شکر کنند خداوند اونها رو مشمول الطافش میکنه

یک مثال واضح برای درک بهتر:


تا زمانی که سلامت هستند از خدا یادشون میره شکر گذاری کنند واینجاست که خداوند فاصله ای رو بین خودش وبنده اش میبینه به همین دلیل کوچکترین دردی رو تو وجود بنده اش می اندازه تا به خودش بیاد...حالا اونجای که بنده میگه: "ای خدا سلامتی؟!" ومتوجه میشه زیادی جو دنیا گرفتش ... وتازه یادش میاد باید خدا رو شکر کنه! و میگه:"خدایا منو ببخش که شاکر نعمت سلامتیم نبودم..."

 

 

 خوب... واما دسته ی دوم!

 

که موضوع اصلی بحث ماست!

 

در آغاز برای درک بهتر سوالی رو مطرح میکنم که خالی از انتظارنیست لحظه ای تامل کنید وبه جواب بیندشید.

 

 

 

؟. به نظر شما چرا اون دسته آدمایی رو که متوجه نعمت های پروردگارشون هستند والطافش رو شاکرن  خدا به اون ها هم تلنگر میزنه ؟مثلا همین سلامتی چرا با وجود اینها بازم خدا ترجیحا برای یک مدت کوتاه  بنده اش رو از نعمت سلامتی محروم می کنه؟

چرا؟!

 

لحظه ای تامل لطفا...!

 

برای اینکه بتونم شما رو به پاسخ برسونم  پیشامد دیروز عصرم رو براتون شرح میدم ...هرچند نمیشه گفت پیشامد ولی...مطمئنم که آخرش به جواب میرسید من خودمم هم با تامل قابل ملاحظه ای جواب رو دریافتم.

 

 

اول از همه بگم که کف پای چپم رو هفته ی پیش عمل کردم و مختصری بخیه، هم خورد.به همین دلیل با سر انگشتان راه میرم. البته الحمدالله رو به بهبودی کامل هستم و کاملا به خیر گذشت.

من امروز عصر 2تا کلاس پشت سرهم داشتم ...اول زبان و بعد گیتار...از، راه رفت پدر زحمت کشیدن و منو رسوندن و من چون احساس کردم که کار دارن و بخاطر من می خوان بیان دنبالم ترجیح دادم خودم برگردم چون احساس میکردم میتونم.

 

اصلا فکرشو نمی کردم که اینقد سخت باشه....واقعا برام عذاب آور بود...روی شونه ام کیف پر از کتابم سنگینی میکرد و تو دستمم هم یک گیتار بزرگ...!وروی سر انگشت های پای چپم راه میرفتم خیلی تابلو لنگ میزدم...و از یک طرف هم واقعا خودمو نمی تونستم جمع و جور کنم...

بیشتر از هر چیز پام عذابم میداد چون وزنی که به دوش میکشیدم همیشگی بود.راستش خودم هم خجالت میکشدم...نمی دونم واقعا خیلی تحمل چنین وضعی برام دشوار بود و فقط دعا میکردم هرچه سریعتر به خونه برسم...البته خدا رو خیلی شاکرم چون خدا یک کلید اسرار برای من قرار داده بود که به دادم رسید.

و بالاخره به خونه رسیدم...

 

وقتی  خستگیم رو در کردم ، نا خود آگاه به فکر فرورفتم ...داشتم به این فکر میکردم که چند لحظه پیش چقدر عاجز بودم و نیازمند سلامتی...!هیچ وقت فکر نمی کردم که یک انسان چقدر می تونه عاجز باشه....به این فکر میکردم که موقعی که من درست می تونستم روی پام راه برم خدا رو به خاطر سلامتیم شکر می کردم ولی هیچ وقت به این فکر نمی کردم که اگه یک روز خدا اینا رو ازم بگیره می خوام چی کار کنم؟

 

مثلا ؛ الان که من دست هام وانگشتام سالم هست می تونم برای شما و خودم تایپ کنم...به این فکر نکرده بودم که واقعا خدا می تونه این ها رو به یک چشم بهم زدن ازم بگیره...و من فقط می تونم افسوسش رو می خورم...

 

به این فکر میکردم که چرا هیچ وقت به این فکر نکردم که چرا ارزشی برای این نعمت های با اهمیت وگرانبهایی که خدا در اختیارم رایگان وبه بدون هیچ منتی قرار داده قائل نشدم و هیچ وقت درکشون نکردم...!هیچ وقت قدرشونو ندونستم...!هیچ وقت فکر نکردم که خدا چه گنجی رو بهم داده و من بی آنکه بدانم چه ساده و بی تفاوت از کنارش عبور می کردم... و فقط فکر میکردم همه چی در شکر کردن خلاصه میشه...!

 

 

ودر آخر به نظر شما آیا فقط شکر کردن کافیست...!؟

 

 

شاید با خودتون فکر کنید وبگید خوب شکر کردن که همینه دیگه نیازی به فکر کردن نیست...

در پاسخ باید بگم:

اشتباه تفکرات همین جاست...!خدا منتظر فکر شماست...!خدا منتظر درک واقعی شما از خود و پیرامونتان هست...خدا منتظر این است که بنده اش اندک زمانی را به او اختصاص دهد و تنها به او و الطافش بیندیشد...خدا منتظر تامل شماست...!اینگونه لذت می برد...!

 

 

خدا هر لحظه منتظر شماست...!

 

ما انسان ها فکر می کنیم هر چه بر زبان جاری بشه درست  و قبول هست...!

ما همه فقط شکرگذاری را به زبان می آوریم و(واین طبیعی است چون خیلی چیزها لغلغه ی زبان ماست) ولی به نظر شما  درک کردن و قدرشناس بودن تنها با شاکر بودن کامل میشه؟! اون چیزی رو که انسان با تمام وجودش درک میکنه و میگه خیلی متفاوت با اون چیزی است که بدون درک هست! اینکه شما با تمام وجودتون قدر بدونید خیلی متفاوت با اینکه بگید:"من قدر میدونم!"

به این مثال خیلی واضح توجه کنید:

تا به حال شده کسی به شما بگه دوستت دارم؟!

مطمئنم که شده،مخصوصا تو این دوستی ها و عشق های خیابانی که جدیدا بیشتر مرسوم هست...متاسفانه...

طرف مقابل  به شما می گه:"دوستت دارم" یا حتی"خیلی دوستت دارم"(ولی آیا همه ی اینها را باور میکنید؟آیا واقعا حقیقت داره؟)

 ولی چندی بعد شما اون رو با یک نفر دیگه می بینید یا حتی متوجه چوپانیش می شوید...!!!!!!!

آیا تعجب نمی کنید؟ و نمی گین پس اون دوست داشتن چی شد؟و متوجه میشید که....!

بله! درست متوجه شدید...اگه کمی فکر و دقت بخرج بدید شما براحتی متوجه میشید که اون جمله ای که بر زبانش جاری شده حقیقت داره یا نه...!

خیلی راحت هست ..چون  کسی که شما رو واقعا دوست دارد تمام وجود او فریاد دوست داشتن سر می دهد واگر حتی به زبان هم  نیاورد شما متوجه میشید....(مثل مادر...) و متقابلا کسی که فقط جمله ی دوست داشتن لغلغه ی زبانش است و این جمله رو به هزاران نفر می گه... کاملا  داد میزنه و شما این موضوع رو کاملا حس می کنید...!

 

فکر کنم الان دیگه کاملا متوجه منطورم شده باشید...

 

 

ما انسان ها حاضریم برای هر چیز پوچ و بی اهمیتی ساعت ها فکر کنیم مثلا:برای اینکه در یک مهمانی چه بپوشیم یا چگونه ارز اندام کنیم...یا حتی به کار های شیطانی به فرمان های شیطان و نفس...و هر چیز دنیایی...ولی حاضر نیستیم لحظه ی به خود ونظام آفرینش هستی پیوستگی های طولی وعرضی و...و از همه مهمتر به او که فکر کردن را بوجود آورد فکر کنیم...!

 

 

***

 

 

                                       لحظه ای تامل لطفا...!

 

 

زندگی...

زندگی

 

 

این زندگی...


بازی می دهدت سخت


تا آخرین لحظه ی بودن!


راه می روی، می ایستد


می ایستی، راه می رود


نمی روی، می آید


می روی، نمی آید


بازی می دهدت سخت


تا آخرین لحظه ی بودن!


خون را می چکاند


قطره


قطره


قطره


می کندت تمام


ذره ذره ذره،   


 

در پی بازیهای بی پایان و


پی در پی


پی در پی

کاش می شد حتی لحظه ای


فراموشش کرد


نشست در گوشه ای و


آرام خاموشش کرد.


باز فردا از پی امروز


رنگ دیروز می زداید


و رنگها در حصار لحظه ها


لحظه های از دست رفته


رنگین می شوند....


انگار...

 

برای برآورده شدن حاجت هاتون

 

فراموش کردم یک مطلب مهم روذکر کنم

 

اینکه

 

برای اینکه ان شاء الله همه مورد توجه آقامون ابولافضل العباس(ع) و حسین (ع) قرا بگیریم و حاجت روا بشید ان شاءالله

 

امروز و فردا 133 مرتبه ذکر

 یا کاشف الکرب ان وجه الحسین اکشف کربی به حق اخیک الحسین (ع)

 

بفرستید.

 

 

با آب طلا نام  حسین قاب کنید، با نام حسین یادی از آب کنید،

 خواهید که سربلند وجاوید شوید

 تا آخر عمر تکیه به ارباب کنید.

****

اللهم عجل لولیک الفرج

 

التماس دعا

تبریک اعیاد مسعود

سلام بر بندگان حقیقی حق

 

 

سلام بر حسین(ع) شهید کربلا

سلام بر ابوالفضل العباس(ع) و دست های بریده اش  بر قامت و مردانگی اش سلام بر تک مرد واقعی عالم

سلام بر زین العابدین (ع) سلام بر اسوه ی عبادت و بندگی سلام بر پیشتاز و پرچم دار معرفت

 

سلام...

 

نمیدونم چرا قبل از اینکه بخوام چیزی بنویسم اشکام جاری شد....

 

یادم رفت همه چی....

 

اول از همه ولادت  سه بزرگ مرد عالم روبه همه  تبریک میگم و امیدوارم خدا بحق این بندگان شایسته اش مهر خاموشی بر نفس سرکشمان بزند و امواج پرخروش قلب پریشانمان را تسکین دهد.

 

 

و

 

فقط امیدوارم خدا بحق این روز بزرگ ما رو آنی و کمتر از آنی به خودمان وا نگذارد واز سر تقصیراتمان بگذرد.

***

 

خداوندا اگر قرار است بسوزیم طاقتمان ده واگر قرار است بسازیم قدرتمان!

 

***

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

***

اللهم عجل لولیک الفرج

من عاشق مترسک مزرعه ام


من عاشق مترسک مزرعه ام

چون با دیدنم از من دوری نمی کند

هم صحبت من است

دستش را می گیرم می فشارم احساسش میکنم

از من دوری نمی کند

چشمانش من را می بیند من او را می بینم

با قناری هم صحبت است با گنجشک با کلاغ

از هیچ کس دوری نمی کند

دوستش دارم دوستش دارم

 

قصه ی خوشبختی

قصه ی خوشبختی




ای کاش همیشه در قصه ها زندگی می کردیم .

ای کاش زندگی ما در قصه ای شیرین و زیبا خلاصه می شد.قصه ای که در آن غم و غصه و کینه راه نداشت .

قصه ای که در آن غم و جدایی نبود قصه ای که فقط مهر و عاطفه و لبخند وجود داشت و همراش شادی و نشاط بود .ای کاش زندگی ما هم مانند همان قصه مادر بزرگ با یکی بود یکی نبود آغاز می شد و در زیر گنبد کبود با خیرو خوشی به پایان می رسید .

قصه های مادر بزرگ همیشه خوشی و شیرینی داشت و در قصه هایش همیشه از قهر و جدایی آشتی ِ عشق و عاشقی و جشن و سروریکه بر پا بوده صحبت می کرد . ای کاش من در همان قصه مادر بزرگ زندگی می کردم و خوشبختی را با تمام وجود لمس می کردم .

ولی افسوس .....

شرط عشق (داستان)

شرط عشق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."