luna

lovely

luna

lovely

5 فروردین...!!

              به نام خالق دوست که هرچه داریم از اوست.

 

 

فردا

 

 یعنی 5 فروردین

 

 ساعت 8 صبح

 

 یک موجود پا به این دنیا می گذاره...که ای کاش نگذاشته بود.

 

ولی از خدا می خوام که با بزرگواری خودش قدم ها و گام های این موجود رو در راه خودش و در مسیرسعادت واقعی و کمال به سوی خودش هدایت کنه.

 

و می خوام که اگر این موجود خدایی نکرده  خواست قدمی غیر راهش برداره پاهاش رو بشکنه تا یک قدم نتونه فراتر بره  و هرچیز و هر کسی که این موجود رو از تو دور می کنه از سر راهش بردار.

 

خدایا این موجود رو آنی و کمتر از آنی به خودش وامگذار.

 

خدایا این موجود هر چی داره و نداره از تو داره پس قلب و عقلش رو هدایت کن ونجاتش بده!

 

خدایا نگذار این موجود اسیر عشق بشه...خدایا کمکش کن!

 

خدایا این موجود تو رو خیلی دوست داره این موجود عاشق توست و به هیچ کی به غیر از تو نمی خواد  فکر کنه...!!

 

خدایا فقط کمکش کن!!

 

خدایا این موجود به تو نیاز داره!!

 

راستی

 

از همه مهمتر خدا یا کمکش کن تا سال دیگه 5 فروردین که متولد میشه لوح سفیدش لکه نیفته وخدایی نکرده گناهی مرتکب نشه!!


 

                                       دوست دارم خداجون!!

 

 

         خدایا چنان کن سر انجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار!

 

 

 

 

                                                  

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما جمعه 7 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ http://biname.blogsky.com

سلام فائزه
خوبی؟
سال نو مبارک....
نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست، حتی اگر بلندترین شبش یلدا باشد...
نوروزتان سبز و آفتابی....
ببخشید دیر اومدم....
تولد خودت بود...!!! خوشحالم که پا به عرصه هستی گذاشتی...وگرنه کی بود که منو هر از گاهی راهنمایی کنه!!!!
خوش باشی

ابی شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ق.ظ http://abbasak31.blogfa.com

کاش زندگی شعر بود

تا برایش یک دنیا شعر می سرودم

تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند

کاش زندگی قصه بود

تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد

همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند

یادگارهای سبز سالهای بهار افشان
از عشق پرسیدم نام دیگر تو چیست؟

زبان سرخش را در آورد و گفت:

"سر سبزی که بر باد می رود"!!!


دیر گاهیست که تنها شده ام

قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد